اتوماتیک..

- حس خیلی خوبی نسبت به مردم جامعه ندارم. وقتی میبینم برای یه مشکل کوچیک که تو سطح جامعه رخ میده (مثلا یه تصادف و راه بندون)، مردم میخوان اون وسط همه دیگه رو از وسط 3 تیکه کنن که راه خودشون باز بشه و برن.. وقتی میبینم مردم تو برخی صف ها اصلا نوبت رو رعایت نمیکنن.. یه جورایی میشه گفت کسی به کسی رحم نمیکنه.. نمیدونم وضعیت مثلا 50 سال پیش چطور بوده ولی واقعا این بی فرهنگی ها و بی اخلاقی ها خیلی وقتا قابل تحمل نیست.. البته این شامل حال همه نمیشه و مردم خوب هم داریم.. اما بُعد منفی خیلی وقتا یهو خودشو نشون میده.. 

- آدم تعجب میکنه ! انگاری بعضی وقتا مشاوره رفتن هم میشه مثل دکتر عادی رفتن.. طرف سریع میخواد یه نسخه بپیچه یا ارجاعت بده اینور اونور.. بابا خب شاید من فقط اومدم با تو حرف بزنم چون شاید از قدیم تر ها داستان منو بدونی.. خیلی بده آدم فکر کنه مراجعه به مشاوره یه جورایی وقت تلف کردنه.. یا پول هدر دادن.. ولی خب تنها کسیه که میتونی حرفاتو بهش بزنی.. البته متاسفانه اونم قضاوتت میکنه.. اونم بهت برچسب میزنه و حتی گاهی وقتا با حرفاش تورو نگران میکنه.. 

- کلا از قدیم هم که تو وبلاگ مینوشتم، به این فکر میکردم که قضاوت میشیم و هنوزم همینه.. بالاخره نمیشه انتظار داشت وقتی کسی تورو میخونه، قضاوتت نکنه یا در مورد نوشته هات فکر نکنه.. این چیزیه که اتوماتیک رخ میده.. 

- این روزا منتظر یه خبرم، نمیدونم چرا.. شاید میخوام خودمو آماده کنم که وقتی قطعی شد، خیلی اذیت نشم. البته اذیت کننده نیست ولی بالاخره بار فکری داره.. شایدم اون کسی که اولین جرقه ی این خبر رو تو ذهن من زد، فقط میخواست اذیت کنه.. یا ببینه واکنش من چیه.. یا شایدم منبع خبری اون مشکل داشت.. 

- دیشب یه مطلب میخوندم در مورد افرادی که اورتینک هستن و من احساس میکنم منم اینطوریم.. و خب جالبه خیلی هارو میشناسم همینطورن.. در کل به نظرم خوب نیست چون گاهی وقتا افسار گسیخته میشه و اذیتت میکنه.. ولی گاهی وقتا هم بد نیست.. اصن حتی یادم نمیاد از کی اینطوری شدم.. 

- باید فکر کنم ببینم نوشتن اینجا بهتره یا تو کاغذ.. یا کلا نوشتن.. یا حرف زدن و.. 

- خدایا، دستمون رو بگیر..